دلم تنگ است و غمگين است و روحم خسته و بيزار
و مي بينم بسي نامردمان پست با نام مسلماني
چه گونه ناجوانمردانه مي تازند بر اسلام
بنام مسلم و مومن
چگونه مي مکند اين اقويا خون ضعيفان را
ضعيفان نيز بي حالند
که هر دو نامسلمانند
مسلمان نيست آنکو حق خود را مي دهد از کف
و آن خوکي که حق ديگران را مي خورد او هم مسلمان نيست
عجب اينان بهشت رايگان خواهند
بهشتي بي عمل بي کمتريت زحمت
خدا داند، خدا داند
که اين مسلک دروغين است
دلم تنگ است و غمگين است و روحم خسته و بيزار
که مي بينم کنار کاخ مومن ها ؛ مسلمان ها ، مسلمان هاي امروزي
هزاران کودک بيچاره مي نالند
و برخي از زنان بخت برگشته
براي زنده ماندنشان
آه – چگويم- جاي گفتن نيست
کنون باقي است از قرآن فقط اسمي
و رسمي از مسلماني
دلم تنگ است و غمگين است و روحم خسته و بيزار
خدايا کردگارا – آه
چرا ويران نمي سازي جهاني را
که ما نامردمان آلوده اش کرديم